شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

ایستادن روی زانو ( از خاطرات شهید عباس کریمی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
ایستادن روی زانو ( از خاطرات شهید عباس کریمی )
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد.

یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟

خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده‏ اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام. به زانو ایستادم».

می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت:

چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم.

عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت.

این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
 

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد