شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی )

حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی )

تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مكه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربی‌ها پدر‌ ما را در آوردند. كاخ ساخته‌اند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنی‌هاشم را خراب كرده‌اند. كاش نرفته بودم. ادامه مطلب ...

شهید آشنا ( از خاطرات شهید آوینی )

شهید آشنا ( از خاطرات شهید آوینی )

روزی كه به پاكستان رسیدیم سید عجیب دلشاد بود، یك روز به كنار مزار عارف حسینی رفتیم. آقا مرتضی نشست، كنارمزار و برای ساعتی گریه كرد معاون شهید عارف حسینی آنجا بود. با چشمانی شگفت‌زده به او نگریست! با تعجب پرسید:«شما قبلاً ایشان را دیده بودید» ادامه مطلب ...

قداست اشک ( از خاطرات شهید آوینی )

قداست اشک ( از خاطرات شهید آوینی )

مراسم نماز جمعه به پایان رسید، در حوالی چهار راه لشگر با حاجی و بچه‌‌های لشگر بیست و هفت ایستادیم. صدای شادی و خنده همگی به آسمان بلند شد؛ قبل از خداحافظی یکی از نیروها یاد گردان «سیف» را زنده کرد. خاطرات آخرین شب فروغ ستارگان گردان.. ادامه مطلب ...

مروارید گم شده رهبر ( از خاطرات شهید آوینی )

مروارید گم شده رهبر ( از خاطرات شهید آوینی )

همه می‌دانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیت‌الله سید علی خامنه‌ای در این مراسم باشكوه شركت كنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:«من دلم گرفته، دلم غم دارد، می‌خواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی.. ادامه مطلب ...

تشییع با شکوه ( از خاطرات شهید آوینی )

تشییع با شکوه ( از خاطرات شهید آوینی )

اواخر فروردین ماه بود، پیكر خونین و خسته سید مرتضی بر دوش امت حزب‌الله در مقابل حوزه هنری تشییع می‌شد،‌ در همین لحظه اتومبیل حامل مقام معظم رهبری در خیابان سمیه ایستاد،‌ آقا برای ادای احترام به شهید علی‌رغم مسائل امنیتی از ماشین پیاده شد،‌ كنار پیكر سرباز دلخسته خویش ایستاد، و زیر لب زمزمه نمود، ادامه مطلب ...

شناخت مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

شناخت مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

آنچه که دل مرتضی را به درد می‌آورد شناخت رنج انسان بود، انسانی که با دور شدن از مبدأ وحی خود را تنها و سرگردان در این کره خاکی یافته است، انسانی که عهد ازلی خود را به فراموشی سپرده و مقام خلیفه‌اللهی خویش را از یاد برده است. ، ادامه مطلب ...

آخرین لبیک ( از خاطرات شهید آوینی )

آخرین لبیک ( از خاطرات شهید آوینی )

بعد از شنیدن خبر شهادت سید مرتضی خواستم خودم این خبر را به بچه‌ها بدهم، به همین علت ظهر در راه بازگشت از مدرسه به آنها گفتم:« پدر هست، همیشه هست، فقط ما توانائی دیدنش را نداریم و این می‌تواند زیاد مهم نباشد». ادامه مطلب ...

معنای زندگی ( از خاطرات شهید آوینی )

معنای زندگی ( از خاطرات شهید آوینی )

مرتضی دل‌بسته بود، ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت، که با هق‌هق گریه می‌آمیخت.سید بارها و بارها بر ایمان از شهادت گفت.. ادامه مطلب ...

مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی )

مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی )

در عملیات کربلای پنج،‌ سید مرتضی مسئول اکیپ بود
از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا (س) که زیر آتش عراقیهاست، برویم ادامه مطلب ...

در حضور غربت یاران( از خاطرات شهید آوینی )

در حضور غربت یاران( از خاطرات شهید آوینی )

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب»‌های او در نیمه‌شب
آشنا بودند. پاسی از شب كه می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌كردند مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت. ادامه مطلب ...

 در باغ شهادت باز است ( از خاطرات شهید آوینی )

در باغ شهادت باز است ( از خاطرات شهید آوینی )

آن روزگار اتاق بچه‌های سوره تنها محفل انس كسانی بود كه «هنر دیانت مدار» را بر «دئانت هنرمدار» ترجیح می‌دادند. آن روز تازه خبر شهادت سفیر فرهنگ ولایت «صادق گنجی» را در روزنامه‌ها نوشته بودند. وارد اتاق كه شدم بوی خوش عطر «تی‌رز» به مشامم رسید، فهمیدم كه سید آنجاست. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید سید مرتضی آوینی

وصیت نامه شهید سید مرتضی آوینی

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند ادامه مطلب ...

مرده اوئیم و بدو زنده ایم ( از خاطرات شهید آوینی )

مرده اوئیم و بدو زنده ایم ( از خاطرات شهید آوینی )

مراسم عید بود مرتضی حال عجیبی داشت،‌ دید و بازدید آن سال برای او جلوه‌ای دیگر داشت. همه ما متوجه تغییر روحیات او شده بودیم.نگران شدم اماسعی كردم كسی از این موضوع مطلع نشود. یك شب همینطور كه با هم صحبت می كردیم. گفت .. ادامه مطلب ...

عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ ادامه مطلب ...

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

در ارديبهشت 1360طرح آزاد سازي ارتفاعات بازي دراز در دستور كار قرار مي گيرد . وزوائي نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد ودر آنجا رابطه صميمانه با خلبان شهيد شيرودي پيدا مي كند .در اين عمليات فرماندهي محور چپ به وزوايي واگذار مي شود ادامه مطلب ...

علمدار گمنام انقلاب دوم ( از خاطرات شهید وزوایی )

علمدار گمنام انقلاب دوم ( از خاطرات شهید وزوایی )

شهید وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمه الله عهده دار حرکتی شد.. ادامه مطلب ...

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید محسن وزوایی

وصیت نامه شهید محسن وزوایی

از شهادت واهمه ای نداریم.این منتهای آرزوی ماست.در جبهه ها مشاهده می کنم که چگونه خداوند به کمک رزمندگان اسلام می شتابد وانها را نصرت می دهد.به یاد دارم که در بهار سال 1360طی عملیات دوم  بازی دراز، با وجود انکه تنها شش نفر بودیم ، بر سیصد نفر غلبه کردیم. ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید محسن وزوایی

زندگینامه شهید محسن وزوایی

به سال ۱۳۳۹ شمسی ،در محله نظام آباد تهران شهید محسن وزوایی به دنیا آمد،محسن دوران تحصیلات ابتدایی ومتوسطه را با نمرات عالی سپری کرد. ضمن آنکه از همان سنین نوجوانی ،اشتیاق فراوانی به فرا گیری کلام الله مجید از خود نشان می داد. ادامه مطلب ...

من از اشک های شما کمرم شکسته ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

من از اشک های شما کمرم شکسته ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق آنقدر گریه کردم تا سه چهار روز من فقط گریه می کردم طوری که از بچه هام خجالت می کشیدم من خیلی به علی وابسته بودم همش می گفتم خدایا کمکم کن. زندگی رو برا شوهر و بچه هام زهر کرده بودم. یه روز دیگه خودش اومد توی خوابم خوابیده بودم روی زمین بعد از نماز صبح بو ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد