به نام خدا
نامي كه هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته با يادش آرزوي وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسين(ع) سالار شهيدان اسوه و اسطوره بشريت.
ادامه مطلب ...
در اين لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشيماني وصيت خود را مي نويسم و علم كامل دارم
كه در اين ماموريت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ بايد تسليم نمايم انشاالله كه خداوند متعال با رحمت و بزرگواري خود گناهان بيشمار اين بنده خطاكار را ببخشند
ادامه مطلب ...
درشهادتم اشك غم نریزید زیرا من به خاطرخدای خود و تعهدات دینی و وجدانی واسلامی خود به فرمان امام امت وبرای پیروزی حق بر باطل افتخارشهادت پیدا میكنم
و برحسب آیات قرآن كریم من نمرده وزنده میباشم و به برادرانم بگوئیدكه من همیشه درمیان شما خواهم بود
ادامه مطلب ...
عد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم.
در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس
ادامه مطلب ...
همسر شهيد رضايينژاد در گفتگویی كه به مناسبت روز فناوري هستهاي انجام شد به ناگفتههايي از حضور مقام معظم رهبري در منزل شهيد رضايي نژاد پرداخت و گفت:
در حقيقت شهيد رضايي نژاد و پرداختن به او از همان ديدار شروع شد و اين ديدار نقطه عطفي در اين موضوع بود.
ادامه مطلب ...
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. ادامه مطلب ...
زندگی بعد از منصور باید ادامه پیدا می کرد. باید بچه ها را جایی می رساندم که با هم برنامه ریزی کرده بودیم. باید روی پا می ایستادیم. درست همان طور که منصور دوست داشت. منصور در ظاهر از بین ما رفته بود، ولی انگار همه جا پیشمان بود. من همه جا منصور را می دیدم. توی فکر من، منصور همیشه خانه بود و توی اتاق کارش. گاه حتی وقتی بچه ها نبودند، یک سینی چای می ریختم و می رفتم اتاقش ادامه مطلب ...
از در مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت...
ادامه مطلب ...
نان سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی... ادامه مطلب ...
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... ادامه مطلب ...
سپاس خداوندي را که انور جلال او از افق عقول بندگانش تابان است. و خواسته اش از زبان گوياي
کتاب و سنت نمايان. خدايي که دوستان خد را از دلبستگي به دنياي فريب کار رهانيد و به شادي
هاي گوناتگونشان رساند.
ادامه مطلب ...
غلامعلی بنابر راهنمایی ها و تربیت پدر بزرگوارش مداحی اهل بیت (ع) را از همان سنین نوجوانی آغاز و به دلیل آشنایی با معارف قرآنی و اسلامی استعداد در حفظ شعر و سوز صدای وی توانست در این عرصه سریع رشد نماید ادامه مطلب ...
به نام او که همه در محضر او هستیم و علاقه به دنیا ودل بستن به مال و زن و فرزند ما را از این معنا غافل نموده است.
پروردگارا قبل از آنکه این روح زنگار گرفته مرا از کالبد خاکی ام خارج سازی...
ادامه مطلب ...
خدايا شهادت ميدهم كه غير از تو خدايي نيست و محمد (ص) رسول و فرستاده
توست و علي (ع) وصيّ رسول خداست. سلام بر خاندان عصمت و طهارت. درود بر
خميني كبير و سلام بر روحانيّت معظّم و امت حزب الله.
ادامه مطلب ...
من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم میرفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبتنام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت!
.خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت:مدرسه فردوسی خوب بود. بعد گفت:
ادامه مطلب ...
شنیده بودم که فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین کاری را داشتم که یک بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد که دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم ادامه مطلب ...
سلام بر امت شهید پرور و قهرمان ایران که عاشقانه و مخلصانه به فرمان روح خدا در راه الله مالها و جان های خود را در راه استقرار حکومت الله فدا می کنند و بزرگترین حماسه های تاریخ بشریت را ایجاد می کنند ادامه مطلب ...
خداوندا! توفیقی عطا فرما که از جمله کسانی باشم که خود بشارت به آنها دادهای از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمدی و مردنم را مردن محمدی قرار دهی
ادامه مطلب ...
برادران و خواهران توصيه شديد ميكنم به شما در تربيت نسل خردسال و نوجوان زيرا كه تضمين آينده اسلام است اين غنچههاي نشكفته را دريابيد ادامه مطلب ...
در نگاه اول یک مسئله خیلی جزیی باشد اما می دانستند تا پدرشان نباشد نباید دست بزنند. این موضوعات تربیتی را از برنامه های تلویزیون یاد میگرفتم. ادامه مطلب ...