اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
دوست داشتم بچه ها را طوری تربیت کنم که بدانند رییس خانه پدرشان است. میخواستم احترام به او را خوب یاد بگیرند.
ملموس تر بخواهم توضیح دهم، مثلا اینکه دلستر که می خریدیم تا آقا مهدی درش را باز نمی کرد و از آن نمیخورد بچهها نمیخوردن.
این شاید در نگاه اول یک مسئله خیلی جزیی باشد اما می دانستند تا پدرشان نباشد نباید دست بزنند.
این موضوعات تربیتی را از برنامه های تلویزیون یاد میگرفتم.
به خودم می گفتم اگر احترام به شوهر را دخترم از من یاد نگیرد از چه کسی می خواهد بیاموزد؟ و همینطور نسل ها بعد از او؟
دانشگاه هم که می رفتم با اینکه رشته ام ادبیات بود اما بیشتر کتابهای تربیتی میخریدم.
قبل از آمدن پدرشان بچه ها را حمام می کردم و لباس تمیز تنشان میکردم.
میخواستم وقتی آقا مهدی بچه ها را می بیند تمیز باشند و لذت ببرد.