اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
برای تهیه مهمات باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدم ...
به طرف اتاق فرماندهی رفتم ...
در باز بود ، اما حاج احمد نبود ...
یکی از دوستان گفت:
مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست!
به طرف دستشویی ها راه افتادیم...
درست حدس زده بود ...
حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت ...
مشغول نظافت دستشویی ها بود ...
داغ شدم ...
رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره ...
حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد ...
نگاهی کرد و گفت:
یادت باشه! فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است ...
و در بقیه مواقع کوچکتر از همه...