چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟
عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن
عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن
موضوعات
مطالب دیگر از این اشخاص
- چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
- ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
- حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
- هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )
- همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )
- پاترول سفید ( از خاطرات شهید صدرزاده )
- دفاع از حقوق شیعه ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )
- مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ ( از خاطرات شهید صدرزاده )
- فقط یه دونه عکس ( از خاطرات شهید صدرزاده )
- اردو ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
- شهدای گمنام ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )
- حفظ قرآن ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )
پیام کاربران
سیده
( بررسی نشده )
7 سال قبل
با سلام وتشکرخیلی خوب شد خاطرات شهدا اینطور نظم دادید .اجرکم عندالله خیلی دل تنگ میشویم با چهرهای معصومشان ولی خاطراتشون ارامش بخشند بهتر معرفی میشوند ممنون
پاسخ
ارسال
شبکه های اجتماعی
عضویت در کانال تلگرامی ابر و باد
لوگوی سایت ابر و باد
-small.jpg "چادر عربی ( از خاطرات شهید اسماعیل حیدری )")
