شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدای مدافع حرم

شال عزا ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

شال عزا ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم . گفت: می خوام همینطورى نگه دارم . منم قسم داد که یه وقت نشورم ادامه مطلب ...

هر کسی خودش مسئولیت دارد( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

هر کسی خودش مسئولیت دارد( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه می‌کند. علت را پرسید. گفت گرسنه‌ام، نان می‌خواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمی‌دهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه می‌کنم» ادامه مطلب ...

شهادت را به کسانی می دهند که پرکارند ( از خاطرات شهید بیضایی )

شهادت را به کسانی می دهند که پرکارند ( از خاطرات شهید بیضایی )

حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.. ادامه مطلب ...

شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

​سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛  ادامه مطلب ...

نماز شب ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

نماز شب ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

 پس از هر نماز، آیت الکرسی، تسبیحات حضرت زهرا، سه بار سوره توحید، صلوات و آیات دو و  سه سوره طلاق را حتماً تلاوت می‌کرد.. ادامه مطلب ...

بیت المال ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

بیت المال ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

راضی نیستم فرد در زمان اداری و وقت بیت المال در مراسم خاکسپاری من شرکت کند ادامه مطلب ...

شهدای غواص ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

شهدای غواص ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

​بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعت‌ها در کنار آن‌ها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. ادامه مطلب ...

می‌گفت: هنر شهادت ندارم( شهید محمد رضادهقان )

می‌گفت: هنر شهادت ندارم( شهید محمد رضادهقان )

وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف می‌زند و افتاده حال است به شوخی می‌گفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار. او جواب می داد:  ادامه مطلب ...

خودم گلوله بارانش کردم ( از خاطرات شهید محمد رضا دهقان )

خودم گلوله بارانش کردم ( از خاطرات شهید محمد رضا دهقان )

به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلو‌هایت خورد. وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم. ادامه مطلب ...

ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان ( از خاطرات شهید دهقان )

ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان ( از خاطرات شهید دهقان )

گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: ادامه مطلب ...

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

لحظات آخر خون بدنش داشت تمام می شد. اصلا تقلی نمی کرد، دوستی گفت حمید اذان شده نماز بخون. آرام آرام چشمهاش بسته می شد. گفت حمید .. ادامه مطلب ...

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

امام رضا زن و فرزندم را به تو می سپارم. نیم ساعت قبل از حرکت برای عملیات توی ماشین آماده بودیم دیدیم همه به جز حمید هستند.  ادامه مطلب ...

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان را در اخلاق می‌شود دید، نمونه‌اش خوش خلقی، احترام به من و احترامی بود که به پدر و مادرش داشت و یا در صحبت‌هایی که می‌کرد.. ادامه مطلب ...

 امین برای من زنده است ( از خاطرات شهید امین کریمی )

امین برای من زنده است ( از خاطرات شهید امین کریمی )

​زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت .. ادامه مطلب ...

امضا در آسانسور ( از خاطرات شهید امین کریمی )

امضا در آسانسور ( از خاطرات شهید امین کریمی )

با فرماندهانش که صحبت می‌کردم گفت ما راضی به رفتنش به سوریه نبودیم. بخاطر تخصصی که داشت ما را تهدید به استعفا می‌کرد. ادامه مطلب ...

خواب شهید ( از خاطرات شهید محمد رضا  دهقان امیری )

خواب شهید ( از خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری )

شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم. ادامه مطلب ...

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی  )

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم. ادامه مطلب ...

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی  قاضی خانی )

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​تا قبل از شروع زندگی مشترک دانشگاه رفته بودم، بیرون می رفتم و می خواستم تحصیلاتم را هم ادامه بدهم اما وقتی با مهدی ازدواج کردم و بچه دار هم شدیم . ادامه مطلب ...

گفت پیش خدا مسئولیتی بابت نام دخترمان قبول نمی‌کنم ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

گفت پیش خدا مسئولیتی بابت نام دخترمان قبول نمی‌کنم ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

شناسنامه را که داد گفت: اما بدان من پیش خدا مسئولیتی بابت این نام قبول نمی‌کنم.. ادامه مطلب ...

امید به زندگی ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

امید به زندگی ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

این را داخل پرانتز لازم می‌دانم تأکید کنم: بعضی ها فکر می کنند امثال مهدی آرزویی ندارند یا دیگر به زندگی امید نداشتند، به همین دلیل رفتند جنگ.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد