ازاو خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.. ادامه مطلب ...
حزب الله هرچند وطن خویش را دوست می دارداما از تعلقات جغرافیایی آزاد است وبرای... ادامه مطلب ...
راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها پنچر شد... ادامه مطلب ...
و در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود. ادامه مطلب ...
سلام و صلوات خدا بر ملائكه الله و جميع خلق الله از جن و انس ،نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فيض بين ارض و سماء و ما فيهن يعني محمد و آل محمد (ص) باد.... ادامه مطلب ...
علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد. دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. ادامه مطلب ...
عماد حسن مغنيه در سال 1341 شمسي در روستاي «عربصاليم» از توابع شهر نبطيه در استان صور در جنوب لبنان، ديده به جهان گشود. مغنيه که در خانوادهاي پنج نفره متشکل از پدر، مادر و دو برادرش به نامهاي «جهاد» و «فواد» ميزيست، تحصيلات عالي خود را در دانشگاه آمريکايي بيروت ادامه داد ادامه مطلب ...
ایران که میآمد سعی میکرد حتماُ به زیارت امام رضا(ع) مشرف شود و اغلب، فرصت زیارت حضرت معصومه(س) را هم از دست نمیداد. ادامه مطلب ...
ماهوارههای جاسوسی رژیم صهیونیستی و هواپیماهای بدون سرنشین Mk، بیست و چهار ساعته در حال گشتزنی در آسمان بیروت هستند و هر گونه جابجایی و فعالیت را زیر نظر دارند. ادامه مطلب ...
حاج عماد، فرمانده دو پیروزی ارزشمند و تاریخی حزبالله یعنی جنگ سال 2000 که منجر به خروج رژیم صهیونیستی از لبنان شد و نیز جنگ 33 روزه در سال 2006 بود. آموزشهای او مبتنی بر این ایده بود.... ادامه مطلب ...
این بار دیگر مطمئن بودند تلاشهایشان جواب داده و عماد مغنیه را یافتهاند آنهم در یک کشتی پاکستانی در دوحه قطر..... ادامه مطلب ...
یه هفته ای بود علافش بودم بیاد دیش اتاق رو درست کنه بتونیم کانالهای ایران رو بگیریم نیومد که نیومد سید هم دلش به حال پای افلیج من که رو تخت افتاده بودم سوخت و رفت.. ادامه مطلب ...
یک روز میخواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانیاش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟ گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو،.. ادامه مطلب ...
بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان میآمد لذت میبردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمیخورد تا مهمانها غذایشان تمام شود.. ادامه مطلب ...
بچهها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی میکنند روی محمد و لباسش آتش میگیرد. بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد.. ادامه مطلب ...
«کوچه نقاشها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود. به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. . ادامه مطلب ...
بهخاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا انشاءالله کمک کند که زودتر داعشیها و تکفیریها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی میرفت، میگفت:.. ادامه مطلب ...
وضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل. البته شهید باقری هم نمی خواست به این زودی ازدواج کند اما به دلیل شرایط کاری اش باید متأهل میشد و این باعث شد .. ادامه مطلب ...
هیکلی نبود ولی قدش خیلی بلند بود و چون ما کنار هم نیاستاده بودیم این موضوع نظر کسی را جلب نکرد اما در جلسه بعد یعنی روز بله برون پدرم وقتی ما را کنار هم دید با خنده گفت: ادامه مطلب ...
می گفت بهتر است تنها نروم. این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب علاقه اش. اگر هم خودش سر کار بود به برادرهایش سفارش می کرد من را تا خانه مادرم که یک چهار راه فاصله داشت ببرند. ادامه مطلب ...