از طرف بنیاد شهید دفترچه بیمه درمانی داده بودند . تاریخ دفترچه ام تمام شده بود که بردم عوضش کنم . ادامه مطلب ...
اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی رود که به خاطر بحث با یکی از روحانیون اهل سنت، چقدر با عصبانیت با من برخورد کرد ادامه مطلب ...
در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود. ادامه مطلب ...