اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
ادامه مطلب ...
كتابچه دل سید پر بود،آن را كه میگشودی، صدف عشق را میدیدی كه درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا میدرخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند كه در مخیلهاش نمیگنجید ادامه مطلب ...
علی اصغر خنکدار در هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد. در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود
دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند
ادامه مطلب ...
مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد:
دایی ! .
ادامه مطلب ...
17 سال جانباز قطع نخاع بود
خواهر میخواست مشرف بشه عتبات عالیات
حاج حسین بهش گفت:سرقبر مسلم(ع) که رفیتید من حاجتی دارم....
ادامه مطلب ...
یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟..... ادامه مطلب ...
وقتی در محاصره بودند، شروع به خواندن دعای علقمه کردهاند و ناگهان دلش برای محمدهادی تنگ شد. به خودم گفتم یکبار دیگر برمیگردم و اینها را میبینم و دوباره برمیگردم. برای همین اربعین 93 ما با هم پیادهروی نجف تا کربلا را رفتیم؛ چون میگفت.. ادامه مطلب ...
جالب اینجاست که شبیه همچین خوابی هم دررمورد شهید فاتح دیده بودند که شهید در خواب به اون رزمنده فرمودند.. ادامه مطلب ...
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما ...
ادامه مطلب ...