شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات اخلاص

<123>
زیادی  گناه (خاطره ای از شهید سید مجتبی علمدار )

زیادی گناه (خاطره ای از شهید سید مجتبی علمدار )

رفتم هیئت رهوران امام ره تا بلکه... مجلس خیلی با حال و با صفایی بود
اما آنچه می خواستم نشد !
بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش سید مجتبی علمدار است.

  ادامه مطلب ...

خلوص و سعی تلا ش ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

خلوص و سعی تلا ش ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم.  ادامه مطلب ...

شرط مرخصی امام خمینی به شهید بابایی

شرط مرخصی امام خمینی به شهید بابایی

شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی(ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند.
وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند ... ادامه مطلب ...

عطر امام حسینی! (خاطره ای از شهید اکبری )

عطر امام حسینی! (خاطره ای از شهید اکبری )

بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود ادامه مطلب ...

روی اسم خود خط کشید ( از خاطرات شهید بابایی )

روی اسم خود خط کشید ( از خاطرات شهید بابایی )

مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم ادامه مطلب ...

می برمش حمام ( از خاطرات شهید بابایی )

می برمش حمام ( از خاطرات شهید بابایی )

مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم .
او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و... ادامه مطلب ...

فقط خدمت (از خاطرات شهید صیاد شیرازی)

فقط خدمت (از خاطرات شهید صیاد شیرازی)

همیشه حاضر بود...هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید...
حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه
مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد.... ادامه مطلب ...

ندامت ( از خاطرات شهید آوینی )

ندامت ( از خاطرات شهید آوینی )

صفحه سپید تقدیر ورق خورد،
اما سیاهی گناهان من هر ساعت پاكی و صداقت این دفتر را تیره می‌ساخت.
سرخی افق دل آسمان را خونین ساخته بود ادامه مطلب ...

این کلید ماشین و خانه را بگیر ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

این کلید ماشین و خانه را بگیر ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و خودنمایی نبود؛ برای خدا کار می‌کرد؛ نیت‌اش برای اهل بیت بود. یک بار به او گفته بودند «این کلید ماشین و خانه را بگیر به شرط اینکه ... ادامه مطلب ...

هیئت جای کشتی گرفتن مداحان نیست (از خاطرات شهید غلامعلی)

هیئت جای کشتی گرفتن مداحان نیست (از خاطرات شهید غلامعلی)

صفات برجسته و ویژه ای داشتند که نتیجه ی اخلاص ایشان بود . با وجودی که اهل ذوق واهل فن در ذکر مصیبت اهل بیت (ع) بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. ادامه مطلب ...

چشم. الآن میآیم ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

چشم. الآن میآیم ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

من دقایقی رانمي شناختم ؛ ولي هر روز مي ديدم كه كسي مي آيد و چادرها و آبگير ها را ترو تميز مي كند. با خودم فكر مي كردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه اي دارد.  ادامه مطلب ...

حکم فرماندهی سپاه سقز ( خاطره ای از شهید کاوه )

حکم فرماندهی سپاه سقز ( خاطره ای از شهید کاوه )

دست کرد توی جیبش و نامه ای بیرون آورد. حکم فرماندهی سپاه سقز بود. فکر کردم مال خودش است، با خودم گفتم: حتماً می خواد قول بگیره که پشتش باشم و باهاش کار کنم. ادامه مطلب ...

تنهاترین سردار ( جانباز شهید احمد پاریاب )

تنهاترین سردار ( جانباز شهید احمد پاریاب )

16ساله بود که "آمد" به سوی میعادگاه عشاق. زیرک بود و چابک، فرمانده گردان شد. 
در اکثر عملیات‌ها حضور داشت. با "همت" جبهه ها دم‏خور بود. .. ادامه مطلب ...

زندگیش جنگ شده بود ( از خاطرات شهید مجتبی هاشمی )

زندگیش جنگ شده بود ( از خاطرات شهید مجتبی هاشمی )

سخت ترین دوران زندگی ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد. سید دیگر در خانه نمی ماند. من بودم و 5 تا بچه قد و نیم قد،  ادامه مطلب ...

صدای ملکوتی ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

صدای ملکوتی ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

بچه مدرسه ای بودم. مذهبی و مقید نبودم اما پسر بغل دستیم تو کلاس مومن بود. یه روز چند تا نوار دستش دیدم پرسیدم اینا چیه؟ گفت: اینا مناجات و مداحیه. با اینکه اهلش نبودم از رو کنجکاوی گفتم میدی ببرم خونه گوش بدم؟ ....تا شب یادم رفت اصلا گوش بدم.  ادامه مطلب ...

هدیه ناقابل ( از خاطرات شهید مصطفوی )

هدیه ناقابل ( از خاطرات شهید مصطفوی )

کت و شلوار بسیار زیبایی  داشت. در مراسمات جشن اهل بیت می پوشید. اوایل سال 88 بود. یکبار گفتم: سید این کت و شلوار رو چند خریدی؟ پرسید: چطور؟ گفتم اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می فروشه به ما معرفی کن . رو به من کرد و گفت: سایز من به تو می خوره ، فردا برات می یارم! ادامه مطلب ...

قمقمه اش هنوز آب داشت ( خاطره شهید خرازی )

قمقمه اش هنوز آب داشت ( خاطره شهید خرازی )

قمقمه اش هنوزآب داشت....نمـــی خورد....
از سر کانال تا انتهای کانال می رفت و می آمد .... ادامه مطلب ...

راز ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

راز ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

خیلی اصرار کردم تا بگوید . گفت: باشه وقتی رفتیم بیرون. گفتم امکان نداره. باید همین جا توی حموم به من بگی.... ادامه مطلب ...

بیسیم چی ( از خاطرات شهیدحاج امینی )

بیسیم چی ( از خاطرات شهیدحاج امینی )

خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
  ادامه مطلب ...

عکس معروف ( از خاطرات شهید حاج امینی )

عکس معروف ( از خاطرات شهید حاج امینی )

بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد.  ادامه مطلب ...

<123>
لوگوی سایت ابر و باد