اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
كلاس دوم راهنمايی كه بود؛ در مجلات عكس مبتذل چاپ میكردند.
در آرايشگاه، فروشگاه و حتي مغازهها اين عكسها را روی در و ديوار نصب میكردند
و احمد هرجا اين عكسها را میديد پاره میكرد.
صاحب مغازه يا فروشگاه میآمد و شكايت احمد را برای ما میآورد.
پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسي به حرمت پدرش به احمد چيزی نمیگفت.
من لبخند میزدم. چون با كاری كه انجام میداد، موافق بودم.
آن زمان يک مجلهای با عكسهای مبتذل چاپ میشد كه احمد آنها را از تمام كيوسکهای روزنامهای میخريد
. پول توجيبياش را جمع میكرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامهفروش میخريد
وقتي میآورد در دستهايش جا نمیشد. توی باغچه میانداخت، نفت میريخت و همه را آتش میزد.
میگفتم: جرا اين كار را میكنی؟
میگفت: اين عكسها ذهن جوانان را خراب میكند.