شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

بدون عروسی( از خاطرات شهید حسن آبشناسان )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
بدون عروسی( از خاطرات شهید حسن آبشناسان )
ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره به اهواز می رفت، بنا بود بعد از دوره اش به تهران بیاید و مراسم عروسی را برگزار کنیم.

هر چهارشنبه برای هم نامه می نوشتیم، هفت روز انتظار برای یک نامه،خیلی سخت بود، بالاخره صبرم تمام شد،

دلم طاقت نمی آورد، گفتم: من می روم اهواز، پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت، بدون رسم و رسوم؟ جلوی مردم خوبیت ندارد، فامیل ها چه می گویند؟

گفتم: جشن که گرفتیم، چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟

مادر شوهرم گفت:خودم عروسم را می برم، اصلا چه کسی مطمئن تر از مادر شوهر؟

اینطور شد که با اصرار من و حمایت مادرشوهرم، زندگیمان بدون عروسی رسمی شروع شد.

موضوعات

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد