اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
نمی دانم لایق بودم که چشم در چشمانم وصیت کردی و برای آخرین بار فرزندانت را به من سپردی وگفتی فاطمه را با حجاب زینب گونه ومحمد را با غیرت علی وارانه بزرگ کنم
نمی دانم حکمت این کار را در چه میدیدی که این بار هم جدا از دوستانت باید مزاری در قطعه ای از دیارت در دره مرابیک برایت فراهم می کردیم آری تومیدانستی در بین مردمی بزرگ شده بودی که در چند سال دفاع از ناموس وشرافت و اسلام ناب محمدی 73شهید تقدیم این انقلاب کرده اند مردمی ولایت مدار و عاشق شهادت،
دوستانت وقتی خبر شهادتت را شنیدن همه اشک فراق در چشمانشان حلقه بست چرا که تو با لبخندت دل هر انسان آزاده ای را سوزاندی وگفتی من ثابت کردم اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ 👈تو اجر اشک هایت را گرفتی و توحیدی شدی وبرای این کار حتی از عزیز ترین هایت فاطمه زهرا ومحمد مهدی گذشتی نه به این خاطر که تو وابسته نبودی ، نه تو عاشق عزیزانت بودی و عاشق برای معشوقش به هر آب آتشی میزند که او در راحتی و آرامش باشد ولحظه ای ترس نداشته باشد پس تو رفتی اما افتخاری بر پیشانی عزیزانت شدی که فردای قیامت همه با عزت در پیشگاه حق تعالی سربلند کنیم وبگوییم هر کدام از ما تکلیفی به دوش داشتیم ،لحظه ای که یزیدیان زمان در پی تکرار عاشورا و جسارتی دگر به خیمه بی بی زینب بودند ما با تمام توان و هستی مان ایستادیم وگوش به فرمان حسین زمانمان و نائب بر حق ولیعصر(عج) سید علی گوش به فرمان شدیم و اجازه تکرار عاشورا راندادیم.
قلم به دست گرفتم که تا سحر مانده...
من و نگاه تو وذوق های درمانده...
صدای خنده ی تو توی قاب عکست هست....
جلوی قاب شما چشم های تر مانده...