شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید احمد عبدالهی

<1>
تازه فهمیدم بی‌خیال این حرف‌ها است!( از خاطرات شهید احمد عبدالهی )

تازه فهمیدم بی‌خیال این حرف‌ها است!( از خاطرات شهید احمد عبدالهی )

وقتی آمد توی اتاق، روی صندلی نشسته بودم. همه جلوی پایش بلند شدند، اما حتی وقتی به من دست می‌داد، باز سرجایم نشسته بودم. وقتی رفت، .  ادامه مطلب ...

دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد!( از خاطرات شهید عبدالهی )

دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد!( از خاطرات شهید عبدالهی )

این را که گفتم، با عصبانیت کارتن خرما را برداشت و دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد: به چه حقی به خودت اجازه دادی ...
  ادامه مطلب ...

چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ ( از خاطرات شهید عبدالهی )

چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ ( از خاطرات شهید عبدالهی )

زیر باران گلوله به نماز ایستاد. رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمأنینه.نماز که تمام شد، پرسیدم ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد