شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مدافع حرم عبدالله باقری

<1>
باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری  بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی... ادامه مطلب ...

تسویه حساب با خدا ( یادگاری از شهید عبدالله باقری )

تسویه حساب با خدا ( یادگاری از شهید عبدالله باقری )

تصویری که مشاهده می کنید برگه آخرین تسویه حساب این شهید مدافع حرم با خدای خویش است که چند ماه پیش از شهادتش خمس مال خود را پرداخت کرد. ادامه مطلب ...

چرا عبدالله  به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

چرا عبدالله به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

به‌خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها و تکفیری‌ها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی می‌رفت، می‌گفت:.. ادامه مطلب ...

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

وضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل. البته شهید باقری هم نمی خواست به این زودی ازدواج کند اما به دلیل شرایط کاری اش باید متأهل می‌شد و این باعث شد .. ادامه مطلب ...

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

هیکلی نبود ولی قدش خیلی بلند بود و چون ما کنار هم نیاستاده بودیم این موضوع نظر کسی را جلب نکرد اما در جلسه بعد یعنی روز بله برون پدرم وقتی ما را کنار هم دید با خنده گفت: ادامه مطلب ...

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

می گفت بهتر است تنها نروم. این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب علاقه اش. اگر هم خودش سر کار بود به برادرهایش سفارش می کرد من را تا خانه مادرم که یک چهار راه فاصله داشت ببرند. ادامه مطلب ...

فکر کرد اینجا هم محافظ است ( ازخاطرات شهید عبدالله باقری )

فکر کرد اینجا هم محافظ است ( ازخاطرات شهید عبدالله باقری )

روز عروسی وقتی خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببرد در عقب را باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند فیلمبردار گفت: داری چکار می کنی؟! خندید گفت: ادامه مطلب ...

فرزند پسر بیشتر دوست داشت ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

فرزند پسر بیشتر دوست داشت ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

فرزند اولمان که متولد شد نامش را محدثه گذاشتیم. اسم دختر دوممان را هم محدثه انتخاب کرد. من دوست داشتم بگذارم.. ادامه مطلب ...

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

اهل داد و بیداد و دعوا نبود اما اگر می دید تعدادی جوان سر کوچه می‌ایستند به آنها تذکر می‌داد و می گفت... ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد