شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
  ادامه مطلب ...

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.. ادامه مطلب ...

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.. ادامه مطلب ...

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

چرا که می خواست دیده نشود و هر که بخواهد منیت را کنار بگذارد و با اخلاص برای خدا کار کند وبین خود وخدا را اصلاح کند یقینا خداوند نیز بین او و مردم را اصلاح کرده .. ادامه مطلب ...

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

البته می گفت که حضرت آقا و یا نماینده  ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم ادامه مطلب ...

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم.. ادامه مطلب ...

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

ابوعلی می گوید ...
هفت سین من سین ندارد
آخر "سیدابراهیم" رفته است سفر
همیشه به ما می گفت 

  ادامه مطلب ...

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

 به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.. ادامه مطلب ...

بمون تو خماریش ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

بمون تو خماریش ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت: ادامه مطلب ...

حضرت علی اکبر (ع) ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

حضرت علی اکبر (ع) ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! ادامه مطلب ...

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

گفت : بابا من اربعین به کربلا رفته‌ام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین .. ادامه مطلب ...

شجاعت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

شجاعت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

یک بار که جسد بچه ها جا مونده بود و تک تیر انداز دشمن نیز دید داشت، بدون ترس تک تک با نفر بر جسد بچه ها رو جمع بدون توجه به این که.. ادامه مطلب ...

توله سگ کوچولو ( از خاطرات شهید مهدی صابر ی)

توله سگ کوچولو ( از خاطرات شهید مهدی صابر ی)

یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبه‌ی جوبه آوردمش بیرون ادامه مطلب ...

همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )

همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )

 از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است.   ادامه مطلب ...

کمک مالی ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

کمک مالی ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

همیشه دست بخیر بود و به خیلی ها پنهونی کمک میکرد.یه فرشته در قالب یک مرد روی این زمین خاکی.. ادامه مطلب ...

پاترول سفید ( از خاطرات شهید صدرزاده )

پاترول سفید ( از خاطرات شهید صدرزاده )

 ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت که الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر.  ادامه مطلب ...

دفاع از حقوق شیعه ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )

دفاع از حقوق شیعه ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )

​اگر مصطفای ما افتاد ده‌هاهزار مصطفی از خاک ایران بلند می‌شود؛ ده‌هاهزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند بلند می‌شوند و در مبارزه با کفار و کسانی که در این زمینه فکر انحرافی دارند قدم برمی‌دارند.  ادامه مطلب ...

مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ ( از خاطرات شهید صدرزاده )

مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ ( از خاطرات شهید صدرزاده )

همون پوتینا میره مدرسه توی راه میخوره زمین و نیسان حمل شیر از رو ی پاشنه پای چپش رد میشه پاش میشکنه دکتر گفت خدا رو شکر کنید پوتین پاش بود وگرنه استخوان پاش خرد می شد ادامه مطلب ...

سه جبهه متفاوت ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

سه جبهه متفاوت ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

بله درست حدس زده بودم آمده بودن باصطلاح مرا از رفتن به منطقه منصرف کنند! جالب اینکه از همه نوع ابزار هم استفاده می کردند همه گزینه هایشان(!) را روی میز چیده بودند!  ادامه مطلب ...

شب تاسوعا شهید میشه ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

شب تاسوعا شهید میشه ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو که اومده بود مرخصی فرستاد ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد