شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات همسرداری

<12>
ما هم دل داریم ( از خاطرات شهید کمیل صفری تبار )

ما هم دل داریم ( از خاطرات شهید کمیل صفری تبار )

چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم . جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده 
زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ... ادامه مطلب ...

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت.   ادامه مطلب ...

ان شاالله توعمودی ومن افقی! ( از خاطرات شهید انتظاری )

ان شاالله توعمودی ومن افقی! ( از خاطرات شهید انتظاری )

سال اول ازدواجمان قول داده بود برای ایام عید نوروز حتما به یزد بیاید تا با هم باشیم.
قبل از عید امام خمینی (ره) از رزمندگان درخواست کردند که به علت کمبود نیرویی که در آن ایام با آن مواجه بودیم هرکس می تواند مرخصی نگیرد ودر جبهه بماند. ادامه مطلب ...

رضایت همسر ( از خاطرات شهید محمد رضا نظافت )

رضایت همسر ( از خاطرات شهید محمد رضا نظافت )

این پا و آن پا می کرد،انگار سردر گم بود.تازه جراحتش خوب شده بود.تا اینکه بالاخره گفت:«نمی دانم کجای کارم لنگ می زند،حتما باید نقصی داشته باشم
  ادامه مطلب ...

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است. منظورم آموزش آنهاست. هم اکنون که برایت نامه می‌نویسم، ساعت ۸ شب است و.... ادامه مطلب ...

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت: "نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده. باشه برای فردا." ادامه مطلب ...

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

قبل از تولد بچه بود. پرسید : ناراحت می شی برم جبهه  گفتم : آره اما نمی خوام مزاحمت بشم ..
  ادامه مطلب ...

آخرین نامه شهید بیضایی به همسرش

آخرین نامه شهید بیضایی به همسرش

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم.   ادامه مطلب ...

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی  قاضی خانی )

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​تا قبل از شروع زندگی مشترک دانشگاه رفته بودم، بیرون می رفتم و می خواستم تحصیلاتم را هم ادامه بدهم اما وقتی با مهدی ازدواج کردم و بچه دار هم شدیم . ادامه مطلب ...

دوست داشتم بچه‌ها بدانند رییس خانه کیست؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

دوست داشتم بچه‌ها بدانند رییس خانه کیست؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

در نگاه اول یک مسئله خیلی جزیی باشد اما می دانستند تا پدرشان نباشد نباید دست بزنند. این موضوعات تربیتی را از برنامه های تلویزیون یاد می‌گرفتم. ادامه مطلب ...

حین بحث‌مان زودپز منفجر شد ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حین بحث‌مان زودپز منفجر شد ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

رفتم زودپز را باز کنم که ناگهان منفجر شد و هر چه داخلش بود پاشید توی صورتم. آقا مهدی به شوخی جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست که اینجوری شد منتهی..
  ادامه مطلب ...

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

زمانی هم که بین خودمان جر و بحث می شد و به اصطلاح دعوای زن و شوهری می‌کردیم او حرفش را می زد اما من سکوت می کردم تا عصبانیتش بخوابد. بعد می رفت.. ادامه مطلب ...

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

آقا مهدی هم می گفت مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمند من زنم را دوست دارم. ادامه مطلب ...

صحبت های اولیه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

صحبت های اولیه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

شهید کابلی در صحبت‌های اولیه‌ خواستگاری سه چیز خواسته بود: من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که سه خصلت داشته باشد؛.. ادامه مطلب ...

می دانست طاقت دوری اش را ندارم( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

می دانست طاقت دوری اش را ندارم( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

 وقتی بحثمان می‌شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعث.. ادامه مطلب ...

دوست داشتم فقط برای من باشد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

دوست داشتم فقط برای من باشد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می­‌خواهی بروی اجازه می­‌دهم ولی باید یک قول بدی... ادامه مطلب ...

دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی )

دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی )

با خودم کنار اومده بودم که من اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت یه روزی از دستش میدم اونم با شهادت
وقتی که گفت میخواد بره… ادامه مطلب ...

یادت باشه…من یادم هست( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

یادت باشه…من یادم هست( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

روزی که میخواست بره گفت… 
“من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم
دوستت دارم
میتونم بگم
دلم برات تنگ شده ادامه مطلب ...

بهترین دعا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

بهترین دعا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم .. ادامه مطلب ...

خستگی ناپذیر

خستگی ناپذیر

وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود. اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود،... ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد