محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الاحرام راه میرفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم:» ادامه مطلب ...
بارش بیامان خمپارهها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکشهای سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل (۱) تعدادی از افراد نشسته بودند، «همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. ادامه مطلب ...
چفیه خون آلودهاش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت ادامه مطلب ...
داشتیم منطقه را شناسایی می کردیم که شهبازی را دیدیم. یک چتر منور انداخته بود روی سرش. دوید داخل روستا. فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد. به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش.. ادامه مطلب ...
خداوندا! توفیقی عطا فرما که از جمله کسانی باشم که خود بشارت به آنها دادهای از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمدی و مردنم را مردن محمدی قرار دهی
ادامه مطلب ...
شهبازی با شور انقلابی که داشت، پس از تحقق انقلاب اسلامی ، چند روزی در کمیته اسلحه بدست می گیرد و به حراست از دستاوردهای انقلاب می پردازد . در اسفند ماه 1357 ، به نهاد نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و به عضویت رسمی این نهاد ادامه مطلب ...