دفعه آخری که داشتم از پیش حاجی برمیگشتم،اومد جلوی پله های ساختمان فرماندهی و محكم بغلم کرد، زد پشتم وگفت: ادامه مطلب ...
امسالـ عیـد قـرار بـود قـسمتـ آخـر "فـرمانـده" را،بـسازیـم. هـمـه آمـاده بودیـم،کلـاه مـاهـی گـیری،را کـمی کـج،روی سـرم گـذاشـتـه بـودم حاج محمد دیدم . گـفـت..
ادامه مطلب ...