صدای گنجشكها فضای حیاط را پر كرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست كجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد كلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ادامه مطلب ...
من براى كسى وصیتى ندارم ولى یك مشت درد و رنج دارم كه بر این صفحه كاغذ مىخواهم همچون تیغى و یا تیرى بر قلب سیاه دلانى كه این آزادى را حس نكردهاند
بر سر اموال این دنیا ملت را، امتى را و جهانى را به نیستى و نابودى مىكشانند، فرود آورم
ادامه مطلب ...