وقتی آمد توی اتاق، روی صندلی نشسته بودم. همه جلوی پایش بلند شدند، اما حتی وقتی به من دست میداد، باز سرجایم نشسته بودم. وقتی رفت، . ادامه مطلب ...
این را که گفتم، با عصبانیت کارتن خرما را برداشت و دوید به طرف تدارکات. فریاد میزد: به چه حقی به خودت اجازه دادی ...
ادامه مطلب ...
زیر باران گلوله به نماز ایستاد. رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمأنینه.نماز که تمام شد، پرسیدم ادامه مطلب ...