شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات خود سازی و تزکیه نفس

<1>
پپسی نه! ( خاطره ای از شهید بابایی )

پپسی نه! ( خاطره ای از شهید بابایی )

چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است . یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،
آرام و متین گفت :« حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟» ادامه مطلب ...

فرار از دست شیطان ( خاطره ای از شهید بابایی )

فرار از دست شیطان ( خاطره ای از شهید بابایی )

در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد.
مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور كند. ادامه مطلب ...

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" ادامه مطلب ...

کوچه پر از دختر ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

کوچه پر از دختر ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می رفته مدرسه و علی از کوچه ای دیگر.
دوستش به او می گفته: چرا از آنجا می روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است! ادامه مطلب ...

حکم فرماندهی سپاه سقز ( خاطره ای از شهید کاوه )

حکم فرماندهی سپاه سقز ( خاطره ای از شهید کاوه )

دست کرد توی جیبش و نامه ای بیرون آورد. حکم فرماندهی سپاه سقز بود. فکر کردم مال خودش است، با خودم گفتم: حتماً می خواد قول بگیره که پشتش باشم و باهاش کار کنم. ادامه مطلب ...

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم .... ادامه مطلب ...

استفاده از فرصت ها ( خاطره شهید حسن ترک )

استفاده از فرصت ها ( خاطره شهید حسن ترک )

آرامشش زبانزد بود…خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف…
به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود… ادامه مطلب ...

صحبت با زمین ( خاطره ای از شهید حسینعلی عالی )

صحبت با زمین ( خاطره ای از شهید حسینعلی عالی )

وقتی مجروح شد، فکر کردیم دیگر به جبهه بر‌نمی‌گردد. بهش گفتیم: «تو دیگر زخمی شده‌ای و وظیفه‌ی خودت را ادا کرده‌ای؛ این‌جا بمان. این‌جا هم کار هست. باید ... ادامه مطلب ...

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.. ادامه مطلب ...

انتخابات شورای رهبری (  از خاطرات شهید حاج رضوان )

انتخابات شورای رهبری ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

با آنکه معاون جهادی حزب الله محسوب می‌شد اما اصلا علاقه‌ای به کسب مدارج سیاسی در حزب الله نداشت و عضو شورای رهبری هم نبود. بعد از سال ها و اصرارهای مکرر سید حسن .... ادامه مطلب ...

خمسش را کنار گذاشت ( از خاطرات شهید رسول خلیلی )

خمسش را کنار گذاشت ( از خاطرات شهید رسول خلیلی )

در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند.. ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد