شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات احترام به پدر و مادر

<1>
پوست کلفت!  (از خاطرات شهید احمدی روشن)

پوست کلفت! (از خاطرات شهید احمدی روشن)

از در مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت... ادامه مطلب ...

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه. هر كاري كرديم كه مانع رفتنش بشيم ،‌ فايده اي نداشت.باباش بهش گفت: تو بمون تا من برم ، هر وقت برگشتم تو برو. قبول نمي كرد و مي گفت بايد برم... ادامه مطلب ...

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم .... ادامه مطلب ...

سفر به مشهد ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

سفر به مشهد ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
  ادامه مطلب ...

حلالیت ( از خاطرات شهید محمدرضا عقیقی  )

حلالیت ( از خاطرات شهید محمدرضا عقیقی )

سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر.
شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن" ادامه مطلب ...

مهریه ( از خاطرات شهید دقایقی )

مهریه ( از خاطرات شهید دقایقی )

سال 58 تصمیم به عقد رسمی گرفتیم، مادرم مهر مرا بالا گرفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود. ادامه مطلب ...

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت.   ادامه مطلب ...

آخرین نگاه ( خاطره شهید حسین اسکندرلو )

آخرین نگاه ( خاطره شهید حسین اسکندرلو )

وقتي از خونه رفت بيرون به من گفت: باباجون، حلالم كن.
دلم لرزيد، هيچ وقت موقع خداحافظي اين طوري صحبت نمي كرد. هميشه مي گفت: منو دعا كنين. ادامه مطلب ...

اگر دو دست هم نداشتم ... ( ازخاطرات شهید علی ماهانی )

اگر دو دست هم نداشتم ... ( ازخاطرات شهید علی ماهانی )

رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته ادامه مطلب ...

حرمت موی سفید ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

حرمت موی سفید ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ ادامه مطلب ...

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان را در اخلاق می‌شود دید، نمونه‌اش خوش خلقی، احترام به من و احترامی بود که به پدر و مادرش داشت و یا در صحبت‌هایی که می‌کرد.. ادامه مطلب ...

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند ، به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند  ادامه مطلب ...

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید حمیدرضا اسدالهی )

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید حمیدرضا اسدالهی )

اﯾﻦﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺼﺪاق اﯾﻤﺎن ﺑﻮد ﻣﻦﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﻢ را در ﺣﻤﯿﺪ آﻗﺎدﯾﺪم.. ادامه مطلب ...

حرف وعمل ( از خاطرات شهید محسن حججی )

حرف وعمل ( از خاطرات شهید محسن حججی )

محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمی‌داد؛. ادامه مطلب ...

بوسیدن  پای مادر ( از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی )

بوسیدن پای مادر ( از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی )

سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت
نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم ادامه مطلب ...

نماز اول وقت را ترک نکرد ( از خاطرات شهید هادی طارمی )

نماز اول وقت را ترک نکرد ( از خاطرات شهید هادی طارمی )

هادی زیر بار حرف زور نمی‌رفت.
در محله‌مان هم هرکسی می‌خواست قلدر بازی دربیاورد و برای ناموس مردم مزاحمت ایجاد کند .. ادامه مطلب ...

فرزند صالح ( از خاطرات شهید وحید زمانی نیا )

فرزند صالح ( از خاطرات شهید وحید زمانی نیا )

وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد ادامه مطلب ...

صله ارحام ( از خاطرات شهید حسین پور جعفری )

صله ارحام ( از خاطرات شهید حسین پور جعفری )

حسین بسیار خاکی و خیلی مظلوم بود به حدی که حاضر بود حق خودش ضایع شود اما حاضر به ضایع شدن حق دیگری نبود.. ادامه مطلب ...

مزد پرستاری( از خاطرات شهید حامد هوایی )

مزد پرستاری( از خاطرات شهید حامد هوایی )

برادرم در آغوش حامد به شهادت رسيد. به نظر من سعادت شهادت به اين دليل نصيب حامد شد چراكه زحمت.. ادامه مطلب ...

احترام به پدر ومادر ( از خاطرات شهید روح الله عجمیان )

احترام به پدر ومادر ( از خاطرات شهید روح الله عجمیان )

خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه می‌آمدم، سریع بلند می‌شد و... ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد