شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات خدا

<1>
قل هوالله بخونید و بیاین ( خاطره ای از شهید مهدی باکری )

قل هوالله بخونید و بیاین ( خاطره ای از شهید مهدی باکری )

ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات.
رسیدیم بانه هوا تاریک تاریک شده بود.
تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است ادامه مطلب ...

به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد.  ادامه مطلب ...

عباس عشق دوم داشت (از خاطرات شهید بابایی)

عباس عشق دوم داشت (از خاطرات شهید بابایی)

شب رفتن به حج ، توی خانه كوچكمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند.
عباس صدایم كرد كه برویم آن طرف ، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، كه قبل از این كه خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یكی راه زیادی نبود . ادامه مطلب ...

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" ادامه مطلب ...

تعلقات سید مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

تعلقات سید مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

كتابچه دل سید پر بود‏،آن را كه می‌گشودی، صدف عشق را می‌دیدی كه درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا می‌درخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند كه در مخیله‌اش نمی‌گنجید ادامه مطلب ...

چاه آب ( از خاطرات شهید علی قوچانی )

چاه آب ( از خاطرات شهید علی قوچانی )

علی شش ساله بود که ما از اراک به اصفهان آمدیم. در آن دوران اکثر خانه ها، چاه آب داشت و آب مصرفی را از آن تأمین می کردند یک روز من از او در خواست کردم که از چاه آب بکشد. وی هنگام انجام این کار به خاطر سنگینی آن با سطل و طناب به داخل چاه پرتاب شد.
  ادامه مطلب ...

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

مسئول واحد شهداي كانون ( کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز ) بود ، روي وصيت نامه شهدا كار مي كرد ، قرار بود برای شهيد عبدالحميد حسينی كتاب بنويسد ، نصف از كارش را هم كرده بود   ادامه مطلب ...

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

در جبهه هر بار كه از مريم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم كه .... ادامه مطلب ...

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم..   ادامه مطلب ...

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اما می گفت : محمود شدن نیاز به عبدالله بودن داره .توی جبهه عبدالله صداش می کردند..
  ادامه مطلب ...

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

پسرمون باید می رفت سربازیگفتم: هوای بچه مان را داشته باشگفت : اگر من پارتیش باشم،.. ادامه مطلب ...

میخواهید خدا عاشق شما شود؟( از خاطرات شهید همت )

میخواهید خدا عاشق شما شود؟( از خاطرات شهید همت )

قلم می زنید برای خدا باشد گام بر می دارید برای خدا باشد 
  ادامه مطلب ...

برای خدا ( از خاطرات شهید محمدرضا کارور )

برای خدا ( از خاطرات شهید محمدرضا کارور )

مادرم می‌گفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیات‌ها فیلم می‌گیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟» ادامه مطلب ...

خدا کارش را خوب بلد است ( از خاطرات شهید بهشتی )

خدا کارش را خوب بلد است ( از خاطرات شهید بهشتی )

بهش می‌گفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا کی سکوت؟ می‌گفت مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید.. ادامه مطلب ...

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید  دیالمه )

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )

خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه.. ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد