اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
توالت سقف نداشت، دیوارهاش هم نصفه، نیمه بود. دو، سه تا از بچهها از همان جا تركش خورده بودند؛ بقیه هم حاضر بودند تركش بخورند، ولى توى آن سرما و یخبندان، خودشان را درگیر كار بنّایى نكنند!
على یك بیل برداشت. برفها را كنار زد. افتاد به جان خاكهاى سفت و یخزده. رفتیم جلو، با یك دنیا شرمندگى و خجالت. خواستیم بیل را از دستش بگیریم، نگذاشت. گفت: اگر مىخواین كار كنین، برین براى خودتون بیل بیارین.
دو، سه ساعت بعد، دیوارهاى توالت دو متر شد، سقف هم خورد روش.
چند تا نیروى جدید آمده بودند توى تیپ اطلاعاتى حر. على كه رفت، پرسیدند: كى بود این بنده خدا؟
گفتیم: فرمانده تیپ!