شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خدمتگزاران ( خاطره ای از شهید داود حیدری )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
خدمتگزاران ( خاطره ای از شهید داود حیدری )
مي‌گويند داود دريادل بود. هيچ چيز به اندازه جان نيروها تا حد ممکن برايش مهم نبود.
چادر فرماندهي‌اش هميشه بين نيروها برپا بود و تابلوي «خدمتگزاران» در جلوي آن به چشم مي‌خورد.
صفاي خاصي داشت با آن پاي مجروح و لنگ جرات و جسارت يک شير مرد را داشت. پاي بي‌حسش را جلو مي‌انداخت وسر ستون حرکت مي‌کرد.
گاهي اوقات نيروها با او شوخي مي‌کردند و مي‌گفتند: حاج داود اگر توي خيابان راه برود همه ترکش‌هايش صدا مي‌دهد.
 کل بدنش آسيب ديده بود.
اگر جنگ تمام مي‌شد و برمي‌گشت بايد به يک بازسازي کامل مي‌رفت.
غم هايش براي خودش بود وشاديهايش را بين نيروها تقسيم مي‌کرد.

مي‌گفت: اگرروزي جنگ تمام شود فقط دربسيج خدمت مي‌کنم و لا غير. 

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد