من که باورم نمیشد، حرفش را جدی نگرفتم. نمیدانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط میشوم ادامه مطلب ...
از آن زمانی که جنگ سوریه و خط فکری داعش شکل گرفت آقا مصطفی دیگر آرام و قرار نداشت. خیلی واضح آشفتگی روحیه و احساسات انسان دوستانه و ظلمستیزی را در وجودش میدیدم. ادامه مطلب ...
پدرم بعد از بازگشت از عراق مصرانه از دوستانش میخواهد که همراه آنها به سوریه اعزام شود. خلاصه به هر شکل و سختی بود پدربه سوریه اعزام شد. بعد از سه، چهار روز.. ادامه مطلب ...
بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم. و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم ادامه مطلب ...
موضوع راباتعدادي ازهمرزمانش كه ازاقوام بودنددرميان گذاشته وعنوان مي كندكه احوالي ازخانواده اش درروستا بپرسند وعنوان مي كندكه .. ادامه مطلب ...
حسین به همراه چندنفرديگراز همرزمانش غافل از اينكه هيچكس ديگري پشت سرشان نيست سرگرم حمله به دشمن بودندمتوجه مي شوندتا نزديكي دشمن پيشروي کرده اند،كه به محض متوجه شدن از.. ادامه مطلب ...
چون راه طولانی بود و پیاده روی زیادی داشت، شهید مهدی همیشه بین راه با شوخی و خنده حرف میزد تا اینکه خستگی مسیر را حس نکنیم.. ادامه مطلب ...
شھید ابوعلی میگفت: شھید علی تمام زاده علاقه ی خاصی نسبت به شھید مھدی صابری داشت..
ادامه مطلب ...
جالب اینجاست که شبیه همچین خوابی هم دررمورد شهید فاتح دیده بودند که شهید در خواب به اون رزمنده فرمودند.. ادامه مطلب ...
پس از يورش تجاوزكارانه ارتش رژيم صهيونيستي به لبنان در ژوئن 1982م هزاران غير نظامي لبناني به خاك و خون كشيده شدند كه از جمله اين جنايات قتل عام فجيع اردوگاههاي صبرا و شتيلا بود.... ادامه مطلب ...
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما ...
ادامه مطلب ...
یکی دو ماه قبل بود که برای ضبط تیتراژ یکی از برنامه های تلویزیونی، به دنبال لباس آتش نشانی بودیم و به خاطر گرانقیمت بودن آن کسی حاضر به امانت دادن آن نمی شد. ادامه مطلب ...
به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانههای مردم سوریه بمانیم یا از آنها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز که میشد شهید... ادامه مطلب ...
میخواستیم به اردویی جهادی برویم، این اردو به دلیل مشکلات مالی در حال لغو شدن بود در نهایت .. ادامه مطلب ...
هادی قبل از اینکه جذب سپاه شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند.. ادامه مطلب ...
بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم به هیچ وجه اهانت نمیکرد و میگفت.. ادامه مطلب ...
در بسیاری از رزمایش ها با هم بودیم آنقدر جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود اگر بحث ازدواجم.. ادامه مطلب ...
تازه نامزد کرده بود و زنگ زد گفت ماشینم خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به تعمیرگاه ببریم با یک وانت رفتم پیشش و ادامه مطلب ...
وقتی خبر شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود ادامه مطلب ...
محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمیداد؛. ادامه مطلب ...