همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.
حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو.
ادامه مطلب ...