شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

امداد غیبی

امداد غیبی
امداد غیبی و کمک های الهی

خاطرات

    ماه شب عملیات

    ماه شب عملیات

    چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد.
    پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
    پنج دقيقه‌ي بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد ادامه مطلب ...

    به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

    به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

    اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد.  ادامه مطلب ...

    زیارت امام حسین (ع) (خاطره ای از شهید ابراهیم همت )

    زیارت امام حسین (ع) (خاطره ای از شهید ابراهیم همت )

    می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع)همسرم سه ماهه بارداربود. التماس واصرار که منو هم ببر،مشکلی پیش نمی آید. هرجوری بود راضیم کرد .باخودم بردمش. اما سختی سفربه شدت مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا اول بردمش دکتر.دکتر گفت :احتمالاً جنین مرده.اگرهم هنوززنده باشه ،امیدی نیست چون علایم حیاتی رو نداره. ادامه مطلب ...

    حضرت ابوالفضل ( ازخاطرات شهید ردانی پور )

    حضرت ابوالفضل ( ازخاطرات شهید ردانی پور )

    مریض شده بود؛ می خندید. می گفتند اگر گریه كند خوب می شود. نمازم را خواندم . مهر را گذاشتم كنارم. نگاهش می كردم. حال نداشت.صدایش در نمی آمد. یك نگاه به مهر انداخت. گفت :« مرتضی ، چرا عكس دست روی مهره؟»گفتم: «این یادگار دست حضرت ابوالفضله كه تو راه خدا داده.»گفت: « جدی میگی؟» گفتم :« آره . ادامه مطلب ...

    عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

    عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

    در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ ادامه مطلب ...

    تو شروع کن، می تونی ( خاطره ای از شهید باقری )

    تو شروع کن، می تونی ( خاطره ای از شهید باقری )

    استاد عباس مشفق کاشانی یکی از شاعران نامدار کشورمان میگوید :
    قرار بود به مناسبت برگزاری کنگره سرداران شهید استان تهران درباره ی شهید حسن باقری شعر بسرایم .... ادامه مطلب ...

    سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

    سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

    عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود. اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است. جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. ... ادامه مطلب ...

    هندوانه خنک ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

    هندوانه خنک ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

     بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را می شستند و علی حاجبی هم کنارش نشسته بود . علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت.. ادامه مطلب ...

    دکترم در قبرستان است ( از خاطرات شهید علی محمدی پور )

    دکترم در قبرستان است ( از خاطرات شهید علی محمدی پور )

    از طرف بنیاد شهید  دفترچه بیمه درمانی داده بودند . تاریخ دفترچه ام تمام شده بود که بردم عوضش کنم .  ادامه مطلب ...

    صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

    صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

    هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت: "نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده. باشه برای فردا." ادامه مطلب ...

    می دونید کی این عکس قشنگتر میشه؟(از خاطرات شهید مهدی فتوحی )

    می دونید کی این عکس قشنگتر میشه؟(از خاطرات شهید مهدی فتوحی )

    روبه همه مون کرد و گفت: «می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟» ادامه مطلب ...

    بوی خوش ( از خاطرات شهید عبدالمهدی کاظمی )

    بوی خوش ( از خاطرات شهید عبدالمهدی کاظمی )

    بیشتر از همه جا بچه ام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند. تمام خانه یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را میداد  به طوری که او را به آغوش میکشیدم.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد