شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب چشم پوشی از نامحرم

<1>
متعصب (از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن)

متعصب (از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن)

رفقایم توی بسیج بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه».... ادامه مطلب ...

بی حجابی ( از خاطرات شهید ردانی پور )

بی حجابی ( از خاطرات شهید ردانی پور )

معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست  سرش را بالا آورد.  از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده ادامه مطلب ...

کوچه پر از دختر ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

کوچه پر از دختر ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می رفته مدرسه و علی از کوچه ای دیگر.
دوستش به او می گفته: چرا از آنجا می روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است! ادامه مطلب ...

حیاو تقوا ( از خاطرات شهید مهدوی )

حیاو تقوا ( از خاطرات شهید مهدوی )

 حياء بسيار داشت ؛حتي با اقوام نزديك كه نامحرم بودند.رابطه نداشت هميشه مي گفت :  ادامه مطلب ...

مراسم عروسی ( از خاطرات شهید مهدوی )

مراسم عروسی ( از خاطرات شهید مهدوی )

هيچ وقت در مراسم عروسي ها و جشن ها شركت نمي كرد - نه اينكه آدم منزوي بود و در جمع نمي رفت - جايي كه مي دانست گناه است نمي رفت . مي گفت : ›  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید امیر لطفی

وصیت نامه شهید امیر لطفی

با خواهش و التماس از شما می‌خواهم که این شادمانی را با پوشیدن لباس سیاه ، غمگین و خراب نکنید زیرا لباس سیاه مختص ارباب بی کفن هست و بس و غم مخصوص حضرت زینب (س) و خواهش آخر اینکه .. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مدافع حرم سجاد عفتی

وصیت نامه شهید مدافع حرم سجاد عفتی

 مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان‌شالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبت‌ها، فقط برای امام حسین(ع) گریه کنید.. ادامه مطلب ...

نامحرم ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

نامحرم ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

 با ناراحتى گفتم . سر تو بیار بالا خیلى خطر ناکه . باز هم به حرفم توجه نکرد . داشتم عصبانى میشدم . که با جدیت گفت . چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا . یک لحظه توجه کردم .. ادامه مطلب ...

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید  دیالمه )

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )

خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه.. ادامه مطلب ...

بایکوت! ( از خاطرات شهید جهان آرا )

بایکوت! ( از خاطرات شهید جهان آرا )

سر کلاس جواب معلمش را نمی داد.می گفت: «تا حجاب نداشته باشی ما صحبتی با هم نداریم» ادامه مطلب ...

چشم هایش..( از خاطرات شهید ردانی پور )

چشم هایش..( از خاطرات شهید ردانی پور )

خانم معلم آمد سراغش .دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست . سرش را بالا آورد.. ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد