كلاس دوم راهنمايی كه بود؛ در مجلات عكس مبتذل چاپ میكردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتي مغازهها اين عكسها را روی در و ديوار نصب میكردند و احمد هرجا اين عكسها را میديد پاره میكرد. صاحب مغازه يا فروشگاه میآمد و شكايت احمد را برای ما میآورد. پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسي به حرمت پدرش به احمد چيزی نمیگفت. ادامه مطلب ...
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان چمران کراوات نزد
ادامه مطلب ...
عراقیها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند. یه روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون رو خاموش کرد. عراقی ها گرفتن و بردنش بیرون... ادامه مطلب ...
خرما تعارفم کرد.گفتم«مرسي.گفت«چي گفتي؟»ـ گفتم مرسي.ظرف خرما را داد دست يکي ديگر.گفت«بخيز.»
ادامه مطلب ...
چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. ادامه مطلب ...