شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده

<1>
چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟ ادامه مطلب ...

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
  ادامه مطلب ...

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.. ادامه مطلب ...

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

ابوعلی می گوید ...
هفت سین من سین ندارد
آخر "سیدابراهیم" رفته است سفر
همیشه به ما می گفت 

  ادامه مطلب ...

همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )

همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )

 از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است.   ادامه مطلب ...

پاترول سفید ( از خاطرات شهید صدرزاده )

پاترول سفید ( از خاطرات شهید صدرزاده )

 ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت که الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر.  ادامه مطلب ...

دفاع از حقوق شیعه ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )

دفاع از حقوق شیعه ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )

​اگر مصطفای ما افتاد ده‌هاهزار مصطفی از خاک ایران بلند می‌شود؛ ده‌هاهزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند بلند می‌شوند و در مبارزه با کفار و کسانی که در این زمینه فکر انحرافی دارند قدم برمی‌دارند.  ادامه مطلب ...

مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ ( از خاطرات شهید صدرزاده )

مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ ( از خاطرات شهید صدرزاده )

همون پوتینا میره مدرسه توی راه میخوره زمین و نیسان حمل شیر از رو ی پاشنه پای چپش رد میشه پاش میشکنه دکتر گفت خدا رو شکر کنید پوتین پاش بود وگرنه استخوان پاش خرد می شد ادامه مطلب ...

فقط یه دونه عکس ( از خاطرات شهید صدرزاده )

فقط یه دونه عکس ( از خاطرات شهید صدرزاده )

گاها رو شیطنت و همچنین گرفتن عکس از رفقا،گوشی رو میبردم داخل.بعد که بچه ها گوشی رو میدیدن تعجب میکردن چطوری از بازرسیها رد شده. ادامه مطلب ...

اردو ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

اردو ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

دو روز بعد از مراسم عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست. زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم اردو!!! ادامه مطلب ...

شهدای گمنام ( از خاطرات شهید مصطفی  صدرزاده )

شهدای گمنام ( از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده )

برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه.. ادامه مطلب ...

حفظ قرآن ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حفظ قرآن ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

از سوریه زنگ می زد و تاکید می‌کرد که فاطمه قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است.مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد.. ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد