شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مهدی زین الدین

<1>
اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» ادامه مطلب ...

حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد.... ادامه مطلب ...

نان و ماست!

نان و ماست!

هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی. می خواستیم نماز جماعت بخوانیم ادامه مطلب ...

پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین )

پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین )

یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت آمد خانه؛سر تا پایش شنی و خاکی بود.خیلی خسته بود.آنقدر خسته که با پوتین سر سفره نشست.تا من غذا را آماده کنم،ایشان سر سفره خوابش برد.آمدم و آرام پوتینهایش را در آوردم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: ادامه مطلب ...

دو سه روزه کلافم ( از خاطرات شهید زین الدین )

دو سه روزه کلافم ( از خاطرات شهید زین الدین )

دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ ادامه مطلب ...

سرمای دم صبح ( از خاطرات شهید زین الدین )

سرمای دم صبح ( از خاطرات شهید زین الدین )

شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، ادامه مطلب ...

سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )

سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )

گاهی یک حدیث یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ و میزد به دیوار،
بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم، ادامه مطلب ...

بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر)

بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر)

عملیات خیبر انقدر سخت و سنگین بود که بعداز گشت هفت شب در جریزه مجنون ، وقتی به شهید کلهر گفتم: که این هفت شب چگونه گذشت ، پاسخ داد : ... ادامه مطلب ...

تو امانتی پیش ما هستی ( از خاطرات شهید زین الدین )

تو امانتی پیش ما هستی ( از خاطرات شهید زین الدین )

چند وقتی بود مرخصی نیومده بود، خیلی دلمون براش تنگ شده بود.
وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم. ادامه مطلب ...

خیال نکنی کسی شده ای(از خاطرات شهید زین الدین )

خیال نکنی کسی شده ای(از خاطرات شهید زین الدین )

یه بار که به سختی تونست  خودش رو از چنگ بچه های بسیجی خلاص کنهبا چشای اشک آلود نشست و با خودش می گفت:مهدی......
  ادامه مطلب ...

نماز اول وقت ( از خاطرات شهید زین الدین )

نماز اول وقت ( از خاطرات شهید زین الدین )

پس از شهادتش ، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست ، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود: «شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود:  ادامه مطلب ...

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم.. ادامه مطلب ...

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد.خدا خدا می کردم دختر باشد.
  ادامه مطلب ...

نبـــاید بی تفاوت باشیم ( از خاطرات شهید زین الدین )

نبـــاید بی تفاوت باشیم ( از خاطرات شهید زین الدین )

وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود.نمیتوانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.
  ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد