اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
آخرین دیدار حضوری ما روز دوازدهم تیرماه سال پیش بود، آن روز رضا را برای آخرین بار دیدم و شب هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که آخرین دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری مناسب خرید، دوچرخه محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش سر زد ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با جندتا از آنها دیدار داشت .
انگار میخواست بیدغدغه برود و حتما در دلش با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از شهادتش تماس گرفت و با من و پدرش صحبت کرد، همهاش میگفت: من حالم خوبه. خیلی با بغض با او صحبت کردم، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن داشته باشم باز زنگ میزنم. با خنده برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: مادر من 11روز است که به تلفن دسترسی نداشتم. در حالی که میدانستم ایران نیست اما همیشه حضورش را کنارم حس میکردم. دیدار بعد ما شد روز دوازدهم مرداد ماه که پیکر رضا را برایم آوردند. از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف مادران شهید باشم، شکرگزارش هستم. راضیام به رضای خدا.
شهادت مبارک رضا باشد ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.