از طرف بنیاد شهید دفترچه بیمه درمانی داده بودند . تاریخ دفترچه ام تمام شده بود که بردم عوضش کنم . ادامه مطلب ...
اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی رود که به خاطر بحث با یکی از روحانیون اهل سنت، چقدر با عصبانیت با من برخورد کرد ادامه مطلب ...
در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود. ادامه مطلب ...
شوق برای شهادت در حسین غلام کبیری موج می زد و پدر شهید غلام کبیری این گونه از شوق حسین برای شهادت میگفت که
او علاقه زیادی به فیلم های دفاع مقدس داشت وهرگاه این فیلم ها پخش می شد او می نشست و آنها را تماشا می کرد حسین می گفت که من در اولین جنگ شهید می شوم
ادامه مطلب ...