قبل از شهادت از دیدار امام برمیگشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود.. ادامه مطلب ...
همه وجودم انگار زیر و رو شده به خودم آمده بودم . حالا دیگه از خجالت سرم را بلند نمی کردم.بعد از آن هروقت می رفت جبهه و هروقت می آمد کاملا رضایت داشتم ادامه مطلب ...
خدا یک دختر به سعید داد، از او پرسیدم: اسمش را چی گذاشتی؟خیلی جدی گفت: « اسم دختر را چی می ذارن؟» ادامه مطلب ...
تا رسيد به اين جمله «خدايا اگر در قيامت بين من و دوستانت جدايي اندازي و بين من و دشمنانت جمع كني، چه خواهد شد» نتوانست خودش را نگه دارد.. ادامه مطلب ...
ميثمي شهيد شد.ميخواستم خانوادهاش را ببرم معراج. سوار ماشين سپاه كردمشان. هر كاري كردم، راه نيفتاد. خراب شده بود. حس كردم.. ادامه مطلب ...
قلبت وسط دريا باشد. ببين موجهايي مثل بنيصدر و كارهاي آنها را! آنها مثل موجهايي هستند كه وقتي به صخرهها بخورند، كف ميشوند. قلبت وسط دريا باشد كه با هيچ چيزي نلرزد ادامه مطلب ...
مکثی کرد و گفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم. ما رهبر را می خواهیم برای .. ادامه مطلب ...
یك بار عباس خیلی بو میداد. از او سؤال كردم: چرا همه تیمسارها بوی عطر میدهند، ولی تو... ادامه مطلب ...
على یك بیل برداشت. برفها را كنار زد. افتاد به جان خاكهاى سفت و یخزده. رفتیم جلو، با یك دنیا شرمندگى و خجالت. خواستیم بیل را از دستش بگیریم، نگذاشت. گفت.. ادامه مطلب ...
گیتی گفت:جدی؟ شوهر من آنقدر دخترمو دوست داره كه اگه اون هر وقت روز بگه كه من كنتاكی می خوام می گه.. ادامه مطلب ...
یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه قبل از عروسی بی بی.. ادامه مطلب ...
توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حضرت زهرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد.. ادامه مطلب ...
از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.. ادامه مطلب ...
دیدم حاجی یه چفیه رو گردنشه،گفتم حاجی کجا بودی؟چفیه انداختی؟با همون لبخند همیشگی که معصومیت چهره شو بیشتر میکرد گفتش:
ادامه مطلب ...
در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود.. ادامه مطلب ...
شهید محمود رضا بیضایی قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر.. ادامه مطلب ...
آزمون ورودی دوره های کارشناسی ارشد ناپیوسته سال 1395 برای پذیرش دانشجو در 143 کد رشته امتحانی و در 6 گروه آموزشی برگزار شد.. ادامه مطلب ...
سرش پائین بود و کار خودش را می کرد تو همه چی خبره بود یادمه روزی چای ریخت که بخوریم به شوخی گفتم چای شهادته دیگه؟ ادامه مطلب ...
وقتی به مقام راس الحسین(ع) رسیدیم،نزدیکتر آمد و به من گفت:«خانم، وقتی در خیابان ها قدم می زنید آهسته صحبت کنید، چون تکفیری ها برای سر زنان ایرانی جایزه گذاشته اند ادامه مطلب ...
یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفتهایم. ادامه مطلب ...